آدم کشی. قتل. جنایت. جلادی. کشتار. عمل مردم کش. رجوع به مردم کش شود: به مردم کشی اژدها پیکرم نه مردم کشم بلکه مردم خورم. نظامی. به هر سو بدان آهن مردکش به مردم کشی دست می کرد خوش. نظامی
آدم کشی. قتل. جنایت. جلادی. کشتار. عمل مردم کش. رجوع به مردم کش شود: به مردم کشی اژدها پیکرم نه مردم کشم بلکه مردم خورم. نظامی. به هر سو بدان آهن مردکش به مردم کشی دست می کرد خوش. نظامی
نوعی از حیوان آبی است که به صورت انسان می باشد سفیدپوست و بغایت نازک اندام. (غیاث اللغات). نسناس. (مهذب الاسماء). موجود افسانه ای که گویند در دریاها باشد. (یادداشت مرحوم دهخدا) : ای مردم آبی شده بی یأس تو عمری دردیدۀ احرار جهان مردم دیده. انوری. نقد اشکم را به زور از مردم چشمم ربود گرد او گردم که باج از مردم آبی گرفت. آشوب. می تواند دیدۀ عاشق به امید سرشک مردم آبی کند آسودگان خاک را. هاشم (از آنندراج)
نوعی از حیوان آبی است که به صورت انسان می باشد سفیدپوست و بغایت نازک اندام. (غیاث اللغات). نسناس. (مهذب الاسماء). موجود افسانه ای که گویند در دریاها باشد. (یادداشت مرحوم دهخدا) : ای مردم آبی شده بی یأس تو عمری دردیدۀ احرار جهان مردم دیده. انوری. نقد اشکم را به زور از مردم چشمم ربود گرد او گردم که باج از مردم آبی گرفت. آشوب. می تواند دیدۀ عاشق به امید سرشک مردم آبی کند آسودگان خاک را. هاشم (از آنندراج)
کشتن کرم، دست بازی. ملاعبه. ملاعبه با کمی بی شرمی و بی حفاظی. (یادداشت مؤلف). - کرم کشی کردن، ملاعبه کردن شهوانی در میان جمع. ملاعبه با یکدیگر چنانکه نامزد با نامزد خویش. ملاعبه و مداعبه کردن مردی و زنی در محضر دیگران بر خلاف ادب. در حضور کسان و بی شرمانه معاشقه و ملامسه کردن زن و مرد. لاسیدن با یکدیگر. (یادداشت مؤلف). رجوع به کرم کشتن و ملاعبه شود
کشتن کرم، دست بازی. ملاعبه. ملاعبه با کمی بی شرمی و بی حفاظی. (یادداشت مؤلف). - کرم کشی کردن، ملاعبه کردن شهوانی در میان جمع. ملاعبه با یکدیگر چنانکه نامزد با نامزد خویش. ملاعبه و مداعبه کردن مردی و زنی در محضر دیگران بر خلاف ادب. در حضور کسان و بی شرمانه معاشقه و ملامسه کردن زن و مرد. لاسیدن با یکدیگر. (یادداشت مؤلف). رجوع به کرم کشتن و ملاعبه شود
کشندۀ مردم. آدمکش. قاتل. جلاد. میرغضب: ز پرده به گیسو بریدش کشان گرفتار در دست مردم کشان. فردوسی. ز نیکی جدا مانده ام زین نشان گرفتار در دست مردم کشان. فردوسی. همی بود گرسیوز بد نشان ز بیهودگی یار مردم کشان. فردوسی. ز مردم کشی ترس باشد بسی زمردم خوری چون نترسد کسی. نظامی
کشندۀ مردم. آدمکش. قاتل. جلاد. میرغضب: ز پرده به گیسو بریدش کشان گرفتار در دست مردم کشان. فردوسی. ز نیکی جدا مانده ام زین نشان گرفتار در دست مردم کشان. فردوسی. همی بود گرسیوز بد نشان ز بیهودگی یار مردم کشان. فردوسی. ز مردم کشی ترس باشد بسی زمردم خوری چون نترسد کسی. نظامی